گشوده باغِ تاریخ از گلِ عبرت، بسی دفتر
که هر برگ از تبِ خجلت، رُخی دارد چو شبنم، تر
به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
آه از خزان این حرم و باغ پرپرش
این داغ جانگداز که سخت است باورش
رکاب آهسته آهسته ترک خورد و نگین افتاد
پر از یاقوت شد عالم، سوار از روی زین افتاد
بهار، فرصت سبزی برای دیدار است
بهار، فرصت دیدارهای بسیار است
فاطمه مادر حسین و حسن
گله کرد از وصال شیرازی
ای نام تو از صبح ازل زمزمۀ رود
ای زمزم جاری شده در مصحف داود
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
تویی که میدمی از عرش هر پگاه، علی
منوّرند به نور تو مهر و ماه، علی
کسی از شعر، از توصیف از اندیشه آن سوتر
کسی از دیگران برتر کسی دیگرتر از دیگر
کجاست آن که دلش چشمهسار حکمت بود
کجاست آن که رخش آبشار رحمت بود
کجاست آن که وجودش مطاف هر دل بود
و با شکوهتر از آفتابِ ساحل بود
انتقامش را گرفت اینگونه با اعجازِ آه
آهِ او شد خطبۀ او، روز دشمن شد سیاه
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
همیشه قبل هر حرفی برایت شعر میخوانم
قبولم کن من آداب زیارت را نمیدانم
از جهانی که پر از تیرگی ما و من است
میگریزم به هوایی که پر از زیستن است
آن صدایی که مرا سوی تماشا میخواند
از فراموشیِ امروز به فردا میخواند
فلق در سینهاش آتشفشان صبحگاهی داشت
که خونآلود پیغام از کبوترهای چاهی داشت
باغ اعتبار یافت ز سیر کمالیات
گل درس میگرفت ز اوصاف عالیات
به واژهای نکشیدهست منّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور
سخن ز حبل الهی و بانگ «وَ اعتَصِمُو»ست
حقیقتی که هدایت همیشه زنده به اوست
شب همان شب که سفر مبدأ دوران میشد
خط به خط باور تقویم، مسلمان میشد
میان گریهات لبخند ناب است
چرا باور کنیم از قحط آب است؟
سلام، آیۀ جاری صدای عطشانت
سلام، رود خروشانِ نور، چشمانت