آه از خزان این حرم و باغ پرپرش
این داغ جانگداز که سخت است باورش
بعد از تو روزها شده بیرنگ مرتضی
بیرنگ، بیقرار و بدآهنگ مرتضی
جانبخشتر ندیده کسی از تبسمت
جان جهان! فدای سلامٌ علیکمت
باغ اعتبار یافت ز سیر کمالیات
گل درس میگرفت ز اوصاف عالیات
در هر مصیبت و محنی فَابکِ لِلحُسَین
در هر عزای دلشکنی فَابکِ لِلحُسَین
بگذر ز خود که طی کنی آن راه دور را
مؤمن به غیب شو که بیابی حضور را
عشقت مرا دوباره از این جاده میبرد
سخت است راه عشق ولی ساده میبرد
دارد به دل صلابت کوه شکیب را
از لحظهای که بوسه زده زخم سیب را
بعد از سه روز جسم عزیزش کفن نداشت
یوسفترین شهید خدا پیرهن نداشت
این روزها که میگذرد، غرق حسرتم
مثل قنوتهای بدون اجابتم!
با سر رسیدهای! بگو از پیکری كه نیست
از مصحف ورقورق و پرپری كه نیست
این سجدهها لبالب چرت و كسالتاند
این قلبهای رفته حرا بیرسالتاند
پر گنجتر ز گوشهٔ ویرانهایم ما
پر ارجتر ز کنج پریخانهایم ما
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت
در کوچه، راه خانۀ خود گم نمیکنی
از تب پُری، اگرچه تلاطم نمیکنی
خورشید گرم چیدن بوسه ز ماه توست
گلدستهها منادی شوق پگاه توست
آن بادهای که روز نخستش نه خام بود
یک اربعین گذشت و دوباره به جام بود
تو صبحِ روشنی که به خورشید رو کنی
حاشا که شام را خبر از تارِ مو کنی
سبز است باغ نافله از باغبانیات
گل کرد عطر عاطفه با مهربانیات
امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور
حال و هوای نافله پیداست در تنور
غرقِ حماسه است طلوعِ پگاه تو
خورشید میدمد ز تماشای ماه تو
لختی بیا به سایهٔ این نخلها رباب!
سخت است بیقرار نشستن در آفتاب!
آن شب که باغ حال و هوای دعا گرفت
هر شاخهای قنوت برای خدا گرفت
سیلاب میشویم و به دریا نمیرسیم
پرواز میکنیم و به بالا نمیرسیم
کو آن که طی کند شب عرفانی تو را
شاعر شود حقیقت نورانی تو را