در سوگ نشستهایم با رختِ امید
جاری شده در رگ رگِ ما خونِ شهید
نمکپروردهات ای شهر من خیل شهیداناند
شهیدانی که هر یک سفرهدار لطف و احساناند
همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
بایست آنچنان که تا به حال ایستادهای
که در کمال شوکت و جلال ایستادهای
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد