دلا ز معرکه محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز
در سوگ نشستهایم با رختِ امید
جاری شده در رگ رگِ ما خونِ شهید
تيغيم که در فراز، رعبانگيزيم
هنگام فرود، خون دشمن ريزيم
کی غیرت مردانۀ ما بگذارد
دشمن به حریم خانه پا بگذارد؟
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
پیکار علیه ظالمان پیشهٔ ماست
جان در ره دوست دادن اندیشهٔ ماست