دیدن یک مرد گاهی کار طوفان میکند
لحظهای تردید چشمت را پشیمان میکند
داشت میگفت خداحافظ و مادر میسوخت
آب میریخت ولی کوچه سراسر میسوخت
برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
تا نیست نگردی، رهِ هستت ندهند
این مرتبه با همتِ پستت ندهند
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وَز سعی و طواف هرچه کردهست، نکوست
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
نور فلک از جبین تابندۀ اوست
سرداریِ کائنات زیبندۀ اوست
پایان یکیست، پنجرهٔ آسمان یکیست
خورشید بین این همه رنگینکمان یکیست
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت
الهی الهی، به حقّ پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر