جاریست چو باران عرق شرم به رویم
از عفو تو یا از گنه خویش بگویم؟
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
کوه عصیان به سر دوش کشیدم افسوس
لذت ترک گنه را نچشیدم افسوس
بر عفو بیحسابت این نکتهام گواه است
گفتی که یأس از من بالاترین گناه است
کس بهغیر از تو نخواهم چهبخواهی چهنخواهی
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی
باز روگرداندم از تو، باز رو دادی به من
با همه بیآبرویی آبرو دادی به من