پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
ای شهید بیگناه
ای شهید مشهد چراغ
مگر در ساعت رفتن دلم جا مانده بود اینجا؟
که از پی کفشدارانش مرا خواندند زود اینجا
کجاست جای تو در جملۀ زمان که هنوز...
که پیشازاین؟ که هماکنون؟ که بعدازآن؟ که هنوز؟
شنیدم از لب باد صبا حسین حسین
نوای ما، دم ما، شور ما، حسین حسین
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
حسود حُسن تو برگ گل است، شبنم هم
اسیر عصمت تو آسیهست، مریم هم
هرکس بمیرد پیشتر از مرگ
دیگر خیالش از دمِ جانکندنش تخت است
زهی بهار که از راه میرسد، اینبار
که ذکر نعت رسول است بر لب اشجار
مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
اگر به شوق تو این اشتیاق شکل گرفت
چه شد، چگونه، چرا این فراق شکل گرفت؟!...
سلام بر تو کتاب ای که آفتاب تویی
گرانترین و گرامیترین کتاب تویی
دریاب از این همه پراکندگیام
عمریست که شرمندۀ این بندگیام
عمریست گفتهایم به عشق تو یا علی:
«یا مَظهرَ العَجائِبُ یا مرتضی علی»
پس سرخ شد عمامۀ آن سیّد جلیل
تیغ آن چنان زدند که لرزید جبرئیل
جمعه برای غربت من روز دیگریست
با من عجیب دغدغۀ گریهآوریست
در این سحر که سحرهای دیگری دارد
دل من از تو خبرهای دیگری دارد
بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟
افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟
که دیده زیر زمین باغ بیخزانی را؟
نهانتر از سفر ریشهها جهانی را
رسیدم دوباره به درگاه شاهی
چه شاهی که دارد ز شاهان سپاهی...
سر زد ز شرق معركه، آن تیغ گرمْسیر
عشق غیور بود و برآمد به نفی غیر
این ماه کیست همسفر کاروان شده؟
دنبال آفتاب قیامت روان شده
خدا جلال دگر داد ای امیر تو را
که داد از خم کوثر، میِ غدیر تو را
این کیست که آقای جوانان بهشت است؟
نامیست که بر کنگرۀ عرش نوشته است