ما از غم دشوار تو آسان نگذشتیم
ماندیم بر این عهد و ز پیمان نگذشتیم
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
اگرچه باغِ پر از لالۀ تو پرپر شد
زمین برای همیشه، شهیدپرور شد
آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
محبوبۀ ذات پاک سرمد زهراست
جان دو جهان و جان احمد زهراست
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
تنها نه کسی تو را هماورد نبود
یک مردِ نبرد، یار و همدرد نبود
شعر از مه و مهرِ شبشکن باید گفت
از فاطمه و ابالحسن باید گفت