سپیداران نشانی سرخ دارند
همیشه آرمانی سرخ دارند
این خبر سخت بود، سنگین بود
تا شنیدیم، بیقرار شدیم
باز در گوش عالم و آدم
بانگ هل من معین طنین انداخت
گفتی شب تیره ماه را گم نکنیم
در ظلمت، خیمهگاه را گم نکنیم
سفر کردند سرداران عاشق
به روی شانۀ یاران عاشق
خیمهها محاصرهست تیغهاست بر گلو
دشنههاست پشتِ سر، نیزههاست پیشِ رو
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
به دل بغضی هزاران ساله دارم
شبیه نی، هوای ناله دارم
گمان بردی نوای نای و بانگ تار و چنگ است این
تو در خواب و خیال بزمی و... شیپور جنگ است این
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
به غیر از یک دل پرپر ندارند
به جز یک مشت خاکستر ندارند
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
بالا گرفت شعلۀ طغیان و
آتش گرفت باغچهای، باغی
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
کوه باشی، سیل یا باران چه فرقی میکند
سرو باشی، باد یا توفان چه فرقی میکند