گم کرده چنان شبزدگان فردا را
خفتیم دو روزه فرصتِ دنیا را
سپیداران نشانی سرخ دارند
همیشه آرمانی سرخ دارند
دوباره سرخه تموم دفترم
داره خون از چشای قلم میاد
شکوه تاج ایمان بر سر ماست
شجاعت قطرهای از باور ماست
سفر کردند سرداران عاشق
به روی شانۀ یاران عاشق
بوی خداست میوزد از جانبِ یمن
از یُمنِ عشق رایحهاش میرسد به من
به دل بغضی هزاران ساله دارم
شبیه نی، هوای ناله دارم
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
به غیر از یک دل پرپر ندارند
به جز یک مشت خاکستر ندارند
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
از زخم شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را