دلم کجاست تا دوباره نذر کربلا کنم
و این گلوی تشنه را شهید نیزهها کنم
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
هرکه با پاکدلان، صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفایی دارد
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست