بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
پس از قرنها فاصله تا علی
نشستهست در خانه تنها، علی
مهر خوبان دل و دین از همه بیپروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت
کربلا از من عموی مهربانم را گرفت
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش