سپیداران نشانی سرخ دارند
همیشه آرمانی سرخ دارند
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
سفر کردند سرداران عاشق
به روی شانۀ یاران عاشق
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
به دل بغضی هزاران ساله دارم
شبیه نی، هوای ناله دارم
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
به غیر از یک دل پرپر ندارند
به جز یک مشت خاکستر ندارند
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را