اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
سپیداران نشانی سرخ دارند
همیشه آرمانی سرخ دارند
سفر کردند سرداران عاشق
به روی شانۀ یاران عاشق
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
به دل بغضی هزاران ساله دارم
شبیه نی، هوای ناله دارم
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
به غیر از یک دل پرپر ندارند
به جز یک مشت خاکستر ندارند
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را