عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
سپیداران نشانی سرخ دارند
همیشه آرمانی سرخ دارند
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
سفر کردند سرداران عاشق
به روی شانۀ یاران عاشق
به دل بغضی هزاران ساله دارم
شبیه نی، هوای ناله دارم
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
به غیر از یک دل پرپر ندارند
به جز یک مشت خاکستر ندارند
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را