به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
در خیالم شد مجسم عالم شیرین تو
روزگار سادۀ تو، حجرۀ رنگین تو
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
جهان را، بیکران را، جن و انسان را دعا کردی
زمین را، آسمان را، ابر و باران را دعا کردی
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما