گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
ماییم ز قید هر دو عالم رَسته
جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته
شهد حکمت ریزد از لعل سخندان، بیشتر
ابر نیسان میدمد بر دشت، باران، بیشتر
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟