به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
عاشقان را سر شوريده به پيكر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است!
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما
رفتم من و، هوای تو از سر نمیرود
داغ غمت ز سینهٔ خواهر نمیرود
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟