به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم