به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
نه لاله بوی خوش مستی از سبوی تو دارد،
هزار کاسه از این باغ رو به سوی تو دارد
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم