در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
پشت سر مسافر ما گریه میکند
شهری که بر رسول خدا گریه میکند
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
کعبه اسم تو، منا اسم تو، زمزم اسم توست
ندبه اسمِ تو، شفا اسم تو، مرهم اسم توست
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
با پای سر به سِیْر سماوات میرویم
احرام بستهایم و به میقات میرویم
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم