بعد از تو روزها شده بیرنگ مرتضی
بیرنگ، بیقرار و بدآهنگ مرتضی
جانبخشتر ندیده کسی از تبسمت
جان جهان! فدای سلامٌ علیکمت
نام تو را نوشتم و پشت جهان شکست
آهسته از غم تو زمین و زمان شکست
این صورت سپید، به سرخی اگر رسید
کارم ز اشک با تو به خونِ جگر رسید
در هر مصیبت و محنی فَابکِ لِلحُسَین
در هر عزای دلشکنی فَابکِ لِلحُسَین
عشقت مرا دوباره از این جاده میبرد
سخت است راه عشق ولی ساده میبرد
دارد به دل صلابت کوه شکیب را
از لحظهای که بوسه زده زخم سیب را
بعد از سه روز جسم عزیزش کفن نداشت
یوسفترین شهید خدا پیرهن نداشت
یک دختر آفرید و عجب محشر آفرید
حق هرچه آفرید از این دختر آفرید
عطر تن پیمبر از این خانه میرود
بال ملک معطر از این خانه میرود
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
این روزها که میگذرد، غرق حسرتم
مثل قنوتهای بدون اجابتم!
با سر رسیدهای! بگو از پیکری كه نیست
از مصحف ورقورق و پرپری كه نیست
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت
سیلاب میشویم و به دریا نمیرسیم
پرواز میکنیم و به بالا نمیرسیم
با نور استجابت و ایمان عجین شدی
وقتی که با ولی خدا همنشین شدی