روز تشییع پیکر پاکش
همه جا غرق در تلاطم بود
هنوز طرز نگاهش به آسمان تازهست
دو بال مشرقیاش با اُفق هماندازهست
آفتاب، پشت ابرهاست
در میانههای راه
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
فدای حُسن دلانگیز باغبان شده بود
بهار، با همه سرسبزیاش خزان شده بود
گردباد است که سنجیده جلو میآید
به پراکندن جمع من و تو میآید