سپیداران نشانی سرخ دارند
همیشه آرمانی سرخ دارند
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
هرچند که رفتن تو غم داشت، عزیز!
در سینۀ تو عشق، حرم داشت عزیز
سفر کردند سرداران عاشق
به روی شانۀ یاران عاشق
آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
به دل بغضی هزاران ساله دارم
شبیه نی، هوای ناله دارم
خم شدم زیرِخط عشق سرم را بوسید
دمِ پرواز پدر بال و پرم را بوسید
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
به غیر از یک دل پرپر ندارند
به جز یک مشت خاکستر ندارند
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
«معاشران گره از زلف یار وا نکنید»
حریم وحدت دل را ز هم جدا نکنید
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش