من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
مهر خوبان دل و دین از همه بیپروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت