گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
ای عشق! ای پدیدۀ صنع خدا! علی!
ای دست پرصلابت خیبرگشا! علی!
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه