دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
بهجز رحمت پیمبر از دری دیگر نمیآمد
ولو نجرانیان را تا ابد باور نمیآمد
مپرس حال دل داغدار و چشم ترم را
شکسته صاعقۀ تازیانه، بال و پرم را
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
آن روزها دیوار هم تعبیری از دَر بود
در آسمان چیزی که پَر میزد، کبوتر بود...
تقسیم کن یک بار دیگر آنچه داری را
در سجدۀ خود شور این آیینهکاری را
یکی بیاید این نخل را تکان بدهد
به ما که مردۀ جهلِ خودیم، جان بدهد
وقتی که دیدمش،... چه بگویم؟... بدن نداشت
کوچکترین نشانهای از خویشتن نداشت
برخاستی تا روز، روز دیگری باشد
تقدیر فردا قصۀ زیباتری باشد
ای آفتاب طالع و ای ماه در حجاب!
ای بدرِ نور یافته در ظلِّ آفتاب!
آب از دست تو آبرو پیدا کرد
مهتاب، دلِ بهانهجو پیدا کرد
درخت، جلوۀ هموارۀ بهاران بود
اگرچه هر برگش قصۀ زمستان بود
هرچند درک ناقص تاریخ کافی نیست
در اینکه حق با توست اما اختلافی نیست
هزار سال گذشت و هزار بار دگر،
تو ایستادهای آنجا در آستانۀ در!
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
باید که گناه را فراموش کنیم
قدری به سکوت قبرها گوش کنیم
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
بگو به باد بپوشد لباس نامهبران را
به گوش قدس رساند سلام همسفران را
سخنی ز کربوبلا بگو، نفسی از آنچه که دیدهای
دو سه بیت تازه و تر بخوان، که چه دیدهای، چه شنیدهای
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی