شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

پیامبر رحمت

به‌جز رحمت پیمبر از دری دیگر نمی‌آمد
ولو نجرانیان را تا ابد باور نمی‌آمد

از آن لبخند در لبخند، از، آن لطفِ بی‌پایان
از آن احساسِ ‌بی‌اندازه نفرین برنمی‌آمد

غرض نفرین نبوده مطمئن باشید ای مردم
برای چند نصرانی که پیغمبر نمی‌آمد

برای چند نصرانی اگر مقصود نفرین بود
یقیناً حجتی بالاتر از قنبر نمی‌آمد...

بدون هیچ حرفی می‌روم پشت همان در که
میان شعله‌اش جز دود و خاکستر ‌نمی‌آمد

یقین کردند آن مردم که نفرینی نخواهد بود
و الا غاصبی با شعله پشت در نمی‌آمد

میان خانه ‌زینب چشم بر در، ‌منتظر مانده
ولی از کوچه‌‌های بی‌کسی مادر نمی‌آمد

بدون هیچ حرفی می‌روم در بین گودالی
که سویش جز سنان و نیزه و خنجر نمی‌آمد...

یقین کردند آن مردم که نفرینی نخواهد بود
و الا ساربان دنبال انگشتر نمی‌آمد