تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزردۀ گزند مباد
راه از بیگانه میجستیم، آخر گم شدیم
خانۀ خود را نمیدیدیم و سردرگم شدیم
منم که شُهرۀ شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالودهام به بد دیدن
از قضا ما را خدا از اهل ایمان مینویسد
ما أطیعوالله میدانیم، قرآن مینویسد
صدای به هم خوردن بال و پر بود
گمانم که جبریل آن دور و بر بود
توفیق اگر دلیل راهت باشد
یا پند دهندهای گواهت باشد
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیمشبی دفع صد بلا بکند
حرکت از منا شروع شد و
در تب کربلا به اوج رسید
زآن یار دلنوازم شُکریست با شکایت
گر نکتهدان عشقی، بشنو تو این حکایت
بر من بتاب و جان مرا غرق نور کن
از مشرق دلم به نگاهی ظهور کن
مژده، ای دل که مسیحا نفسی میآید
که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبۀ احزان شود روزی گلستان غم مخور
هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک
گَرَم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
دل سراپردۀ محبت اوست
دیده آیینهدار طلعت اوست...
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
عکس روی تو چو در آینۀ جام افتاد
عارف از خندۀ می در طمع خام افتاد
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت!
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
الا یا ایُّها السّاقی اَدِر کأساً و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
هر آنکه جانب اهل خدا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد
ای آفرینش از تو گرفتهست تار و پود
ای وسعت مقام تو بیمرز و بیحدود
امروز وطن معنی غم را فهمید
با سایهٔ جنگ، متّهم را فهمید
با خلق اگرچه زندگی شیرین است
ای دوست! طریق سربلندی این است
قصد، قصد زیارت است اما
مانده اول دلم کجا برود
مگذار اسیر اشک و آهت باشیم
در حسرت یک گوشه نگاهت باشیم