خفتهست آیا غیرت این بوم و بر؟ نه
افتاده است از دست ما تیغ و سپر؟ نه
بستند حجله در میان آسمانها
با خون سربازان ما رنگینکمانها
ای قدر تو بر مردم دنیا پنهان
چون گوهر در سینۀ دریا پنهان
بختت بلند باد و بلندا ببینمت!
ایرانِ من مباد که تنها ببینمت!
ای آینهدار پنج معصوم!
در بحر عفاف، دُرّ مکتوم
زینب که على با جلوات دگرىست
زهراى بتول در حیات دگرىست
یک عمر دلم غصۀ مولا خوردهست
تا حکم شهادت من امضا خوردهست
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
سرسبزی ما از چمن عاشوراست
در نای شهیدان، سخن عاشوراست
ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر
ای رسول خدای را همدم!
در حریم رسالتش مَحرم
خانۀ فاطمه آن روز تماشایی بود
که فضا جلوهگر از آیت زیبایی بود
نشست یک دو سه خطّی مرا نصیحت کرد
مرا چو دوست به راه درست دعوت کرد
بر درگهی سلام که ذلت ندیده است
آن را خدا چو عرش عزیز آفریده است
ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهرهاش ز عصمت و عفت نقاب بود
در نام رقیه، فاطمه پنهان است
از این دو، یکی جان و یکی جانان است