سرخیِ شمشیر و سرنیزه تماشایی نبود
شام غمهای تو را لبخند فردایی نبود
سکه شدن و دو رو شدن آسان است
آلودۀ رنگ و بو شدن آسان است
غمی ویرانتر از بغض گلو افتاده در جانش
بزرگی که زبانزد بود دراین شهر ايمانش
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
حملههای موج دیدم، لشکرت آمد به یادم
کشتی صدپاره دیدم، پیکرت آمد به یادم