پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
بهجز رحمت پیمبر از دری دیگر نمیآمد
ولو نجرانیان را تا ابد باور نمیآمد
آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
دلم امشب گدای سامرّاست
از تو غیر از تو را نخواهم خواست
تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است
توشه برداشته از گریه و زائر شده است
تقسیم کن یک بار دیگر آنچه داری را
در سجدۀ خود شور این آیینهکاری را
مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟
هرچند درک ناقص تاریخ کافی نیست
در اینکه حق با توست اما اختلافی نیست
باید که گناه را فراموش کنیم
قدری به سکوت قبرها گوش کنیم
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
همپای خطر همسفر زینب بود
همراز نماز سحر زینب بود
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت