و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
مهر خوبان دل و دین از همه بیپروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را