کنار پنجرهفولاد، گریه مغتنم است
در این حریم برای تو گریه محترم است
جز تو ای کشتۀ بیسر که سراپا همه جانی
کیست کز دادن جانی بخرد جان جهانی
آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
دل گفت مرا علم لَدُنّی هوس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
در شهر نمانده اهل دردی جز تو
در جادۀ عشق، رهنوردی جز تو
ای تیر مرا به آرزویم برسان
یعنی به برادر و عمویم برسان
از لشکر کوفه این خبر میآید
زخم است و دوباره بر جگر میآید
اینجا نشانی از نگاه آشنایی نیست
یا از صدای آشنایی، ردّ پایی نیست
ای که به عشقت اسیر، خیلِ بنیآدماند!
سوختگان غمت، با غم دل خُرّماند
ای در نگاه تو رازِ هزارانِ درِ بستۀ آسمانی
کی میگشایی به رویم دری از سرِ مهربانی؟
که بود این موج، این طوفان، که خواب از چشم دریا برد؟
و شب را از سراشیب سکون تا اوج فردا برد
حمد سزاوارِ آن خدای توانا
کآمده حمدش ورای مُدرِک دانا
مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟
آماج بلا شد دل او از هر سو
از ناله چو «نال» گشت و از مویه چو «مو»
آن نور همیشه منجلی فاطمه است
سرّ ابدی و ازلی فاطمه است
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
ای آسمان رها شده در بیقراریات
خورشید رنگ باخته از شرمساریات
بلبلی سوخت در آتش به فغان هیچ نگفت
لاله پژمرد و، ز بیداد خزان هیچ نگفت
در هر نفس نسیم، بوی آه است
در شبنم - اشک گل - تبی جانکاه است
منشق شده ماه از جبین در شب قدر
خورشید به خون نشسته بین در شب قدر
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
اى جوهر عقل! عشق را مفهومی
همچون شب قدر، قدر نامعلومی
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت
از اشک، نگاه لالهگونی دارد
داغ از همه لالهها فزونی دارد
قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست
با قضا گفت مشیت که: قیامت برخاست...