دیدن یک مرد گاهی کار طوفان میکند
لحظهای تردید چشمت را پشیمان میکند
داشت میگفت خداحافظ و مادر میسوخت
آب میریخت ولی کوچه سراسر میسوخت
چو بر گاه عزّت نشستی امیرا
رأیت نعیماً و مُلکاً کبیرا
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
پایان یکیست، پنجرهٔ آسمان یکیست
خورشید بین این همه رنگینکمان یکیست
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم