کبود غیبت تو آسمان بارانیست
و کار دیدۀ ما در غمت گلافشانیست
شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد
برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد
بادها عطر خوش سیب تنش را بردند
سوختند و خبر سوختنش را بردند
چشمهایت روضه خوانی میکند
اشکها را ساربانی میکند
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
گفتی که سرنوشت همین از قدیم بود
گفتی مرا نصیب بلای عظیم بود
به همان کس که محرم زهراست
دل من غرق ماتم زهراست
این چشمها برای كه تبخیر میشود؟
این حلقهها برای چه زنجیر میشود؟
اسیر هجرت نورم که ذرّه همدم اوست
گل غریب نوازم که گریه شبنم اوست
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
این جشنها برای من آقا نمیشود
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود!
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
آزرده طعم دورى، از یار را چشیده
روى سحر قدم زد با کسوت سپیده
زینب فرشته بود و پرخویش وا نکرد
این کار را برای رضای خدا نکرد
قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
ماهی که یک ستاره به هفت آسمان نداشت
جز هالهای کبود از او کس نشان نداشت
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
جايی برای كوثر و زمزم درست كن
اسما برای فاطمه مرهم درست كن
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
برگشتم از رسالت انجام دادهام
زخمیترین پیمبر غمگین جادهام
یک عمر در حوالی غربت مقیم بود
آن سیدی که سفرهٔ دستش کریم بود
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
خورشید بود و جانب مغرب روانه شد
چون قطره بود و غرق شد و بیکرانه شد
هيچ موجى از شكست شوق من آگاه نيست
در كنار ساحلم امّا به دريا راه نيست