کبود غیبت تو آسمان بارانیست
و کار دیدۀ ما در غمت گلافشانیست
شنیده بود شهادت طنین گامت را
چه خوب داد خدا پاسخ سلامت را
سبزپوشا با خودت بخت سپید آوردهای
گل به گل هر جا بهاری نو پدید آوردهای
«ایمان به خدا» لذت ناچیزی نیست
با نور خدا، غروب و پاییزی نیست
دوباره سرخه تموم دفترم
داره خون از چشای قلم میاد
شکوه تاج ایمان بر سر ماست
شجاعت قطرهای از باور ماست
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
در عرصۀ زندگانیِ رنگ به رنگ
کآمیختۀ هم شده آیینه و سنگ
بادها عطر خوش سیب تنش را بردند
سوختند و خبر سوختنش را بردند
چشمهایت روضه خوانی میکند
اشکها را ساربانی میکند
گفتی که سرنوشت همین از قدیم بود
گفتی مرا نصیب بلای عظیم بود
به همان کس که محرم زهراست
دل من غرق ماتم زهراست
این چشمها برای كه تبخیر میشود؟
این حلقهها برای چه زنجیر میشود؟
اسیر هجرت نورم که ذرّه همدم اوست
گل غریب نوازم که گریه شبنم اوست
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
این جشنها برای من آقا نمیشود
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود!
آزرده طعم دورى، از یار را چشیده
روى سحر قدم زد با کسوت سپیده
حاجیان آمدند با تعظیم
شاکر از رحمت خدای رحیم
زینب فرشته بود و پرخویش وا نکرد
این کار را برای رضای خدا نکرد
زبان با نام زهرا خو گرفتهست
گل یاس آبرو از او گرفتهست
ماهی که یک ستاره به هفت آسمان نداشت
جز هالهای کبود از او کس نشان نداشت
در مکتب عشق، آبروداری کن
هر مؤمن رنجدیده را یاری کن
شهر آینهدار میشود با یک گل
پروانهتبار میشود با یک گل
عهدیست که بستهایم، برمیخیزیم
با آنکه شکستهایم، برمیخیزیم
از زخم شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز