چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
هنوز طرز نگاهش به آسمان تازهست
دو بال مشرقیاش با اُفق هماندازهست
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
صبوری به پای تو سر میگذارد
غمت داغها بر جگر میگذارد
وقتی سکوت سبز تو تفسیر میشود
چون عطرِ عشق، نام تو تکثیر میشود
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست