امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
 
    با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
 
    این لحظهها قیامت عظمای چیستند؟
چون آیههای واقعه هستند و نیستند؟
 
    رفتهست آن حماسۀ خونین ز یادها
دارد زیاد میشود ابنزیادها
 
    تق تق...کلون در...کسی از راه میرسد
از کوچههای خسته و گمراه میرسد
 
    خاک، لبتشنۀ باران فراگیر دعایت
پلک بر هم نزند باد صبا جز به هوایت
 
    ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر
 
    نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
 
    ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهرهاش ز عصمت و عفت نقاب بود
 
    ماه مولا شد حدیث طیر را با ما بخوان
در ولایش آشنا و غیر را با ما بخوان
 
    سلام فاطمه، ای جلوۀ شکیبایی
که نور حُسن تو جان میدهد به زیبایی