امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
از حریم کعبه آهنگ سفر داریم ما
مقصدی بالاتر از این در نظر داریم ما
ای از شعاع نور تو تابنده آفتاب
باشد ز روی ماه تو شرمنده آفتاب
بهار آمد و عطری به هر دیار زدند
به جایجای زمین نقشی از بهار زدند
آفتابی کز تجلی بیقرینش یافتم
در فلک میجُستم اما در زمینش یافتم
مردم دهند نسبت رویت بر آفتاب
اما ز بخت خود نکند باور آفتاب
ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهرهاش ز عصمت و عفت نقاب بود
ماه مولا شد حدیث طیر را با ما بخوان
در ولایش آشنا و غیر را با ما بخوان
سلام فاطمه، ای جلوۀ شکیبایی
که نور حُسن تو جان میدهد به زیبایی