از خودم میپرسم آیا میشود او را ببینم؟
آن غریب آشنا را میشود آیا ببینم؟
 
    تکبیر میگفتند سرتاسر، ذَرّات عالم همزبان با تو
گویا زمین را بال و پر دادی، نزدیکتر شد آسمان با تو
 
    گردۀ مستضعفین شد نردبان عدهای
تنگناهای زمین شد آسمان عدهای
 
    پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
 
    مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
 
    همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
 
    به تپش آمده با یاد تو از نو کلماتم
باز نام تو شده باعث تجدید حیاتم
 
    مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
 
    شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
 
    نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را