چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
 
    برای من دو چشم تر بگیرید
سراغ از یک دل پرپر بگیرید
 
    سری بر شانۀ هم میگذاریم
دل خود را به غمها میسپاریم
 
    دلم رود است و دریا چشمهایم
فدای دست سقا چشمهایم
 
    حسین و زینب تو هر دو تشنه
شب ماه و شب تو هر دو تشنه
 
    چه ماهی! ماه از او بهتر نتابید
رها شد دست او، دیگر نتابید
 
    هزاران چشمِ تر داریم از این دست
به دل خون جگر داریم از این دست
 
    تو احساس مرا دریاب ای رود
لبم را تر نکن از آب ای رود
 
    هم از درد و هم از غم مینویسم
هم از باران نمنم مینویسم
 
    شکسته، ارغوانی مینویسم
به یاد لالههای بیسر باغ
 
    شکفتن آرزوی کودکش بود
سپاهی روبهروی کودکش بود
 
    از همه سوی جهان جلوۀ او میبینم
جلوۀ اوست جهان کز همه سو میبینم
 
    دلم جواب بَلی میدهد صلای تو را
صلا بزن که به جان میخرم بلای تو را...
 
    یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
 
    گلی دور از چمن بر شانۀ توست
بهاری بیوطن بر شانۀ توست
 
    خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
 
    رمضان سایۀ مهر از سرِ ما میگیرد
بال رأفت که فروداشت، فرا میگیرد
 
    ای بر سریر ملک ازل تا ابد خدا
وصف تو از کجا و بیان من از کجا؟...
 
    علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایهٔ هما را
 
    چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست
 
    بوَد آیا که درِ صلح و صفا بگشایند
تا دری هم به مراد دل ما بگشایند