پای زخم آلود من! طاقت بیاور میرسی
صبح فردا محضر ارباب بیسر میرسی
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
تاجی از آفتاب سر قم گذاشتند
نوری ز عشق در دل مردم گذاشتند
حال ما در غم عظمای تو دیدن دارد
در غمِ تشنگیات اشک چکیدن دارد
برای من دو چشم تر بگیرید
سراغ از یک دل پرپر بگیرید
سری بر شانۀ هم میگذاریم
دل خود را به غمها میسپاریم
دلم رود است و دریا چشمهایم
فدای دست سقا چشمهایم
حسین و زینب تو هر دو تشنه
شب ماه و شب تو هر دو تشنه
چه ماهی! ماه از او بهتر نتابید
رها شد دست او، دیگر نتابید
هزاران چشمِ تر داریم از این دست
به دل خون جگر داریم از این دست
تو احساس مرا دریاب ای رود
لبم را تر نکن از آب ای رود
هم از درد و هم از غم مینویسم
هم از باران نمنم مینویسم
شکسته، ارغوانی مینویسم
به یاد لالههای بیسر باغ
شکفتن آرزوی کودکش بود
سپاهی روبهروی کودکش بود
خدا وقتی نخواهد، عمر دنیا سر نخواهد شد
گلوی خشک صحرایی به باران تر نخواهد شد
کابوس نیست اینکه من از خود فراریام
عینِ خودِ عذاب شده بیقراریام
گرچه خیلی چیزها میدانی از من...هیچوقت
کم نکردی لطف خود را آنی از من هیچوقت
تو آرزوی منی با تو قلب من زندهست
و با وجود تو دنیای من فروزندهست
گلی دور از چمن بر شانۀ توست
بهاری بیوطن بر شانۀ توست
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود
به خون غلتید جانی تشنه تا جانان ما باشد
که داغش تا قیامت آتشی در جان ما باشد
حضرتِ عباسی آمد شعر، دستانش طلاست
چشم شیطان کور! حالم امشب از آن حالهاست!
پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟
این سرزمین غمزده در چشمم آشناست
وقتی عدو به روی تو شمشیر میکشد
از درد تو تمام تنم تیر میکشد
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نینوا برسی