تویی که نام تو در صدر سربلندان است
هنوز بر سر نی چهرۀ تو خندان است
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
به تعداد نفوس خلق اگر سوی خدا راه است
همانقدر انتخاب راه دشوار است و دلخواه است
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را