ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
 
    آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
 
    دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
 
    ماییم ز قید هر دو عالم رَسته
جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته
 
    دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان