عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
در ساحل جود خدا باران گرفته
باران نور و رحمت و احسان گرفته
سیلاب میشویم و به دریا نمیرسیم
پرواز میکنیم و به بالا نمیرسیم