انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش