صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
اذان بگو که شهیدان همه به صف شدهاند
که تیرها همه آمادهٔ هدف شدهاند
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟