صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
اشکها! فصل تماشاست امانم بدهید
شوقِ آیینه به چشم نگرانم بدهید
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن