تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست